هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

سه ساله شدی عمر من...

خیلی گذشته از ننوشتهای من، شاید هم از نوشتنهای من... از همدم و همراه همۀ لحظه های من... چقدر ازش دور شدم... از قلم... از کیبورد... مهم نیست... پسرم، هیرادم، گلم... نفسم سه ساله شد... با هر نفسش من زندگی دوباره دارم... با هر لبخندش روح تازه ای توی وجودم دمیده میشه... با هر کلمه ای که میگه من به خدا می رسم... زندگی کمی های زیادی داره، ولی وقتی به جمله هاش، به اداهاش، به موهای فرفریش فکر میکنم همه چی برام در نهایت خوبی و کماله...  تولد هیراد رو مثل سال گذشته برگزار کردم... در حالیکه آنفلوانزای بدی داشتم اما حاضر نشدم مراسم عقب بیفته... خدا کمک کرد و روز مراسم تونستم سراپا باشم... مامان گلم هم خیلی کمکم کرد... یه مهمونی زنونۀ خودمونی....
20 دی 1395
1